اقا سعید داداش خوبم

مسافرت

فردا ٦ شهریوره و همونطور که گفته بودم میخوایم بریم مسافرت رامسر و نمیتونم یه مدت اپ کنم البته قول میدم تا برگشتیم عکسای مسافرتمون رو بذارم
5 شهريور 1391

تولد باباجون

امروز تولد بابا جونه برای همین دیروز رفتیم بوستان و یه جای موبایل برای ماشین و یه کمربند که البته به پیشنهاد تو بود خریدیم و اومدیم خونه ولی چون بابایی زودتر رسیده بود کادوهاشو بهش دادیم مامان جونیا بابایی ها تعجب نکنین توی خونواده ی ٤ نفری ما به جز مامانمون همه شهریوری اند من ١ بابام ٥ وبلاخره اقا سعید ٣١ ...
5 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام به همه یه مدت بود که مهمون داشتیم و من وقت نداشتم تا وب داداش جونیمو اپ کنم و همش داشتم به مامانی اقا سعید کمک می کردم و مشغول پذیرایی بودیم ولی به جاش الان کلی چیز جدید برای نوشتن دارم خب از کجا شروع کنم اهان فهمیدم از   ١ ٣ مردادبگم سی و یکم با یکی از همسایه هامون و مامانیش و من و مامان جون سعید رفتیم سینما که فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه رو ببینیم تو چون اولین بار بود به سینما میرفتی کلی ذوق کرده بودی و خیلی از فیلم خوشت اومده بود این از صبح ٣١ ام و حالا شب٣١ یکم شهریور تولد من بود ولی چون یکی از دوستای پدر جونیمون با ٢ تا دختراش (ایناس و تسنیم جان ) میخواستن بیا...
5 شهريور 1391

گذر زمان

شیرینی زندگیم امروز تصمیم گرفتم از کوچیکیت تا بزرگیات عکس بگیرم و بذارم تو وبلاگت البته عکسای بچگیت رو از روی عکس گرفتم تا   ٥ ماهگی تو شکم مامانی جونش ٥ ماهگی خونه ی دایی جونش( دایی حبیب ) تولد ١ سالگی تولد نه سالگی من (٣١ روز بعد ٢ ساله میشد) مهد کودک کلاس اول     ...
25 مرداد 1391

اتفاق

امروز سعید جان رفت طبقه دوم که یه رسید بهشون بده یهو موقع پایین اومدن اسانسو تقی صدا داد و بین دو طبقه گیر کرد وتو با صدا دادن اسانسور یه جیغ بنفش کشیدی ولی بعد ساکت شد تا نیم ساعت که باباجونیت از میدون ارژانتین خودشو رسوند خونه و تورو از اسانسور بیرون اورد تا پاهات رسید زمین از ترس شروع کردی به گریه کردن من و مامانی خیلی نگرانت بودیم        ولی خدارو شکر زودی اومدی بیرون و هیچ اتفاقی برات نیافتاد ...
25 مرداد 1391