بدون عنوان
سلام به همه یه مدت بود که مهمون داشتیم و من وقت نداشتم تا وب داداش جونیمو اپ کنم و همش داشتم به مامانی اقا سعید کمک می کردم و مشغول پذیرایی بودیم
ولی به جاش الان کلی چیز جدید برای نوشتن دارم
خب از کجا شروع کنم اهان فهمیدم از ١ ٣ مردادبگم
سی و یکم با یکی از همسایه هامون و مامانیش و من و مامان جون سعید
رفتیم سینما که فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه رو ببینیم تو چون اولین بار بود به سینما میرفتی
کلی ذوق کرده بودی و خیلی از فیلم خوشت اومده بود این از صبح ٣١ ام و حالا شب٣١
یکم شهریور تولد من بود ولی چون یکی از دوستای پدر جونیمون با ٢ تا دختراش (ایناس و
تسنیم جان ) میخواستن بیان خونمون مامانی تصمیم گرفت که به بابایی بگه ١ کیک تولد
بخره و ٣١ ام جشن بگیریم یه دو ساعتی گذشت و ما جشن و شروع کردیم تو و ایناس جان و بابایی کلی رقصیدیدو خوشحالی کردید
وبعدشم من شمعا رو فوت کردم
یکم شهریور فهمیدیم که پسر عموم با ٢ تا دختراش که یکی ٩ ماهشه و اون یکی ٨ سال
قراره بیان خونمون تا با هم ٦ شهریور بریم مسافرت البته اونا چون از شهرستان اومدن
زودتر از ما میرن شمال و ما هم میریم دنبالشون خلاصه تو و مریم حسابی با هم بازی
کردین روز اول (٢ شهریور) خودم بردمتون پارک البته شبش هم با
خانواده رفتیم پارک
پردیسان و کلی اسکیت بازی کردینو شب هم تا
ساعت ٣ بیدار بودین و کتاب داستان میخوندیدو یه روز گذشت و شد جمعه
سوم شهریور روز جمعه ساعت ١٢ ظهر بود که رفتیم سرزمین عجایب و کلی اونجا
بازی کردید از ماشین بازی گرفته تا بازی های کامپیوتری خلاصه کلی بازی کردین و
شب هم با هم رفتیم جاده اوشان فشم که ایلای قشقایی رو ببینیم اونجا اقای هاشمی مجری
برنامه ردپا رو دیدی وکلی چیزهای دیگه و خلاصه خیلی خسته شدی و تا پات رسید
خونه خوابیدی